از حس بد به حس خوب
شما به اطراف و مواردی که وجود دارند، به صورت مطلق و مقوله ی سفید یا سیاه می نگرید.
هر حادثه منفی را به عنوان یک شکست همیشگی می پندارید.
بر روی موارد منفی تأکید دارید و موارد مثبت را نادیده می گیرید.
اصرار دارید که موفقیت ها و یا کیفیت های مثبت شما “به نظر نمی آیند”.
الف- فکر خوانی، این گونه تصور می کنید که افراد نسبت به شما واکنش منفی نشان می دهند در حالی که مدرک قطعی برای این مورد وجود ندارد.
ب- پیشگویی، به طور ارادی مواردی را پیش بینی می کنید که بد از آب در می آیند.
موارد را بیشتر از تناسبشان به خودتان می قبولانید یا اینکه به طور نامناسب، اهمیت آن ها را دست کم می گیرید.
از چگونگی احساس کردنتان، استدلال می کنید: “من مثل احمق ها هستم، پس حتماً احمق هستم” یا “احساس می کنم دوست ندارم این کار را انجام دهم، پس آن را به تعویق می اندازم.”
خود و یا افراد دیگر را با بایدها، نبایدها و می بایست ها مورد انتقاد قرار می دهید.
نقطه ضعف های خود را مشخص می کنید. به جای اینکه بگویید: ” من دچار اشتباه شدم” به خودتان می گویید: “من یک احمق، نادان و یک بازنده هستم.”
خود را برای مواردی که به طور کامل مسئول آن نبوده اید سرزنش می کنید، همچنین دیگران را هم سرزنش می کنید و رفتار و نگرش هایی را که احتمالاً در ایجاد آن مشکل دخیل بوده اند نادیده می گیرید.